یارو اومد گفت آب معدنی دارین؟ گفتم آره تو یخچال وسطیه است. رفت سراغ یخچال آخریه یه بطری نصفه دید گفت این که نصفه است. گفتم اون آب منه داداش.
صد و هفتاد و پنج
نوشته شده در دستهبندی نشده
صد و هفتاد و چهار
یه جوون بیست و خرده ای ساله آذری زبان اومد مغازه و ازم سیگار و آب معدنی خرید و کلی ازم تشکر کرد که چقد با انصافی و قیمتات منصفانه و درسته و این حرفا تهشم شروع کرد به بد گفتن از همشهریای من که آره تا دو تا مسافر میبینن میخوان سرشُ ببرن و قیمتا رو دولا پهنا حساب می کنن. بعدش گفتم بچه کجایی گفت تبریز. گفتم اینا رو ولش شماها چرا وقتی یکی ازتون به فارسی آدرس میپرسه عمدا اشتباه آدرس میدین؟
گفت: «بیبین، ما سیتا (سه تا) چیزیم (اون چ اولش یه چیزی بین چ و س و ز بود)، یِچ، ما تورچیم، از فارسا بدمون میاد، خُب؟ دو، ما مریضیم، آدرس اشتیبا میدیم، چَرا؟ چون مریضیم. خُب؟ سی (سه)، ما خَــــریم، من خَـــرم، هاما مون (همه مون) خَـــریم». اینجا من خندم گرفت چون داد میزد و با یه غلظت خاصی خرم خرم میکرد. بعدش بلافاصله گفت: «نه، نخند، جیدی میگم، خود من خَــــرم، ماها هاما خَـــریم». گفتم نگو اینجوری بابا. گفت: «گفتم که ما سی چیزیم». گفتم مثکه بعضیاتون یکم صداقتم دارین. گفت: «نَمدونم همون سی چیزیم.»
پی نوشت: میتونید این پست رو ربط بدید به نژاد پرستی، این روزا مردم تو فیسبوک خوب همه چیزُ به همه چیز ربط میدن.
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و هفتاد و سه
دو تا مرد خارجی (شرق اروپایی) با یه مترجم اومدن مغازه و سیگار میخواستن. خارجیه اشاره میکرد به سیگارا و مترجمه از من قیمت میپرسید و تبدیلش میکرد به یورو و با یه پوزخندی به خارجیه میگفت: One Euro یا مثلا Half Euro. بهش گفتم چرا میخندی؟ گفت آخه پول ما تبدیل میشه به پول اونا خنده دار میشه قیمتا. گفتم میدونستی حقوقی که این یارو بهت بابت ترجمه میده اگه تبدیل بشه به پول اونا چقد خنده داره؟ شبیه جوک و شوخیه تا دستمزد. اصلا تو بخوای تبدیل کنی پول ما رو به پول اونا کل زندیگت خنده دار میشه. یارو خنده رو لبش خشکید و سریع مغازه رو ترک کرد.
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و هفتاد و دو
سرم شلوغ بود. کلی مشتری داشتم. حواسم به حساب کتابم بود. مثکه یه دختره رفته بود از یخچال آب معدنی برداشته بود و یهو وسط اون شلوغیا اومد جلو گفت:
-آبتون چنده؟.
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و هفتاد و یک
دو روز پیش عید فطر بود. یه خانمی مُسنی اومد داخل سوپرمارکت و یه ریز شروع کرد به حرف زدن:
سال نو مبارک، ایشالا سال خوبی داشته باشی، ایشالا همه جوونای این مملکت عاقبت به خیر شن، ایشالا بری دانشگاه آقای مهندس شی، سال نو مبارک، سال خوبی داشته باشی.
بعدش من خندیدم و خانمه گفت: نکنه مهندس شدی که میخندی؟
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و هفتاد
یه پسره با دو تا دختره اومدن مغازه و دخترا مشغول وارسی اجناس و تصمیم برای خرید بودن که پسره یه نفس حرف میزد و مزه میریخت. یعنی سعی میکرد بریزه. خیلی بی نمک بود. تهش که خرید کردن پسره رو به من گفت: پورسانت منو بده من اینا رو آوردم اینجا از تو خرید کنن. منم رفتم جلو لُپشُ کشیدم گفتم خدا نکشدت. پسره یه ده ثانیه خشکش زد. شانس آورد نگفتم آقا کمتر نمک بریز نمک سود شدیم.
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و شصت و نه
یه یاروی مسنی اومد مغازه. خیلی تند حرف میزد. گفت» آب معدنی میخوام. بزرگ. داری کچل میشیا. دو تا. سرد باشه». دیدم این وسط تیکه شو پرونده به ما برینم بهش یا نرینم بهش که ملاحظه سن و سالشُ کردم و رفت. بعدش دیدم آیفونشُ جا گذاشته. حالا شما بیاین از کارما و حرکت آندرانیک تیموریان بگید. مادر کارما رو شووهر دادم من.
نوشته شده در دستهبندی نشده
صد و شصت و هشت
وینستون لاچ دارین؟ (یه چیزی بین چ و ش)
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و شصت و هفت
-شیر تکی دارین؟
-شیر تکی؟ یعنی چی؟
-(اشاره میکنه به شیر 1 لیتری) اون مثلا تکی نیست!
-پس چیه؟ غیر تکیه؟
-آره غیر تکیه. نمیشه تکی خوردش.
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد شصت و شش
مشتری: آقا یه بسته سیگار میخوام با یه بسته آدامس.
من: چه سیگاری؟ چه آدامسی؟
مشتری: وینستون اُلترا لایت، آدامس هم اُربیت. چقد میشه؟
من: 7500 تومن.
(مشتری ده هزار تومنی داد)
مشتری: باقیشم یه چیزی بده که راست کنی.
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و شصت و پنج
آدامس اربیت چنده؟
1500
آدامس اربیتاااا
آره، 1500
اربیت نعنایی هاااااا
آره 1500
مطمئنی؟
(……..)
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و شصت و چهار
آب معدنی دارین؟
آره
هم بزرگ هم کوچیک؟
آره
یخچالی هم دارین؟
آره
دو تا چیپس فلفلی بده با یک پفک بزرگ!!!
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و شصت و سه
یه مرد مسن آذری زبان وارد مغازه شد و گفت: از این سیگار کوسولوا دارین؟
سیگار کوچیک داریم، دراز داریم، کلفت داریم. اسمش چیه؟
ازین کوسولوا
نمیدونی از کدوم کوسولوا میکشی؟
بابا از همون کوسولوا دیگه!!!
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و شصت و دو
به رضا گفتم چایی میخوری؟ گفت نه مال آرمینو خوردم. دمت گرم!
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و شصت و یک
یه پسر جوون اومد ازم بستنی خرید و رفت. چند دقیقه بعد برگشت گفت گوشیمو اینجا جا نزاشتم؟ منم با نمک شدم گفتم شاید داشتی بستنی برمیداشتی تو فریزر جا گذاشتیش. بعدشم هار هار خندیدم و تو دلم گفتم چقد با مزه ام. پسره هم یه راس رفت سراغ فریزر. در فریزرو وا کرد گوشیو از تو فریزر دراورد و تشکر کرد و رفت.
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و شصت
سرباز زاهدانی اومد مغازه و در حضور بانوان در حال خرید خیلی رسا گفت: بهمن دودول دارین؟ من بعد از سه ثانیه خوشحال شدم که به دودول قناعت کرد
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و پنجاه و نه
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و پنجاه و هشت
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و پنجاه و هفت
– سیگار دارین؟
– بله
– چیه؟
– چی چیه؟
– سیگار چیه؟
– سیگار ؟ چیه؟ چی میگی؟
– چیه؟
– !!!
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و پنجاه و شش
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و پنجاه و پنج
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و پنجاه و چهار
آقا گند داری؟
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و پنجاه و سه
مشتری وارد مغازه شد
من: سلام
مشتری: دست شما درد نکنه
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و پنجاه و دو
دیشب خانم خیلی مسنی اومدن و درخواست دستمال کاغذی کردند. گفتم فقط 300 برگ دارم. کلی برآشفت و گفت زیاده و بزرگه و اله و بله و اینا. منم داشتم تلفنی با دوستم حرف میزدم. گفت عیب نداره. چاره ای نیست یکی بده. منم رفتم یه بسته دستمال آوردم براش. در حال ادامه مکالمه بودم که گفت یکی دیگه هم بیار. دوباره رفتم انتهای مغازه و یه بسته دیگه براش آوردم. اینجا بود که خانم مسن پرید تو مکالمه من و دوستم و گفت: «همه چی درست میشه، من بچم مرد چند وقت پیش ولی سخت نمیگیرم، خیلیم خوشحالم!!!! بیخیال!!!!» گفتم جدا بچه تون از دست رفته و شما بیخیالید؟ ناراحت نیستید؟ گفت نه!!!! در همین لحظه بود که گفت یه بسته دیگه هم…..
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و پنجاه و یک
یکی از جالب ترین سوژه هایی که در کل دوران که رفتم سوپرمارکت بابایی من اتفاق افتاد مربوط به همین تابستون ه.
یه شب آقای مسن اومد مغازه و کلی از خودش گفت که ماهی یک میلیون حقوق داره، زنش فوت کرده، مرغ و خروس داره، مزرعه داره، باغ پرتقال و اینا داره. می گفت فلان هکتار زمین داره، فلان تعداد درخت میوه داره، فلان تعداد مرغ و خروس داره ولی تهش یه جمله گفت من ترکیدم از خنده! :
اما حییییییف، وقتی تنهایی انگار هیچی نداری. زن خوب سراغ نداری؟
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و پنجاه
مشتري: نوشابه خونواده دارين؟
من: آره، چه رنگي؟
مشتري: عيبي نداره!
من: ها؟، ميگم چه رنگي؟
مشتري: آها، نارنجي!
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و چهل و نه
آقایی جوان اومد و یک عدد فندک خرید. موقع حساب کردن قبل اینکه من پول رو ازش بگیرم، پولو ول کرد و پول عین قالیچه سلیمون رو کف مغازه فرود اومد. بعدش خندید و گفت : ها ها، باحال نبود؟
!!!!!!!!!!!!!!!!
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و چهل و هشت
بی رینج دارین؟
من: بله؟ چی؟
بی رینج دارین؟
من: پریل؟ مایع ظرفشویی میخواین؟
نه بی رینج، بپزیم، بخوریم
من: 🙂
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و چهل و هفت
پسر جوون : مگنا الترا دارین ؟
من : چند تا ؟
پسر جوون : بله
نوشته شده در سوپرمارکت بابا
صد و چهل و شش
يه آقايي همين الان اومد و فقط يه جمله گفت: «پنير سفيد ايراني داريد» و كل مغازه بوي سير گرفت! الان كه در حال نگارش اين متن هستم بوي سير در جاي جاي مغازه بوضوح! حس ميشه! كولر مغازه با اين سرعت خنك نمي كنه كل مغازه رو! تو فكر حجم سير استعمال شده هستم (واقعي – روز – الان – سوپرماركت بابا)
نوشته شده در سوپرمارکت بابا